خلاصه داستان: خواهر ناتنی من عادت بدی دارد که وقتی در خانه هستیم تقریباً هیچ چیزی نمی پوشد، و گاهی اوقات در واقع هیچ چیزی در اطراف من نمی پوشد...اما من نمی توانم بگویم که آیا او این کار را عمدا انجام می دهد یا نه ... حدس بزنید وقت آن رسیده است که بفهمید!
خلاصه داستان: مانند یک دانش آموز زن عادی زندگی می کرد. تا اینکه او به تاریک ترین راز خودش پی می برد...او پدرش را چند ماه پیش از دست داد که توسط فرقه شیطانی مورد حمله قرار گرفتند. در آن لحظه، او قدرت "شینیگامی" را که در درون خود نگه می دارد بیدار کرد و از اعضای فرقه انتقام می گیرد.صلح زیر زیاد طول نمی کشد و او اسیر می شود. آکوتا، رهبر شاخه فرقه، نیزه کینه را بر علیه رین که توسط پدر رین آسیب دیده بود، می چرخاند و سپس جن گیران سرگردان شیندو ستسونا و یوکا ظاهر می شوند!فراتر از این وضعیت ناامید کننده چه چیزی در انتظار است!؟
خلاصه داستان: پس از یافتن یک مصنوع که به او اجازه می دهد بر ذهن دیگران تأثیر بگذارد، کاری را انجام می دهد که هر فرد منطقی دیگری انجام می دهد. از آن برای سرنگونی تاج با مجبور کردن همه زنان سلطنتی استفاده کنید تا بازیچه های او باشند.
خلاصه داستان: با شروع فصل بهار، گل ها هم شکوفه میدن، ولی یه چیز وجود داره که ملت ازش وحشت دارن. آره! فصل دردسرساز آلرژی به گرده های گل، یه بار دیگه قراره قربانیان رو آلوده کنه، ولی این دفعه، بینی اونا نیست که باد میکنه!
خلاصه داستان: اوکی ریوجی قبلاً کسی را داشت که دوستش داشت. آن شخص در نهایت با برادرش ازدواج کرد و فرزندی به دنیا آورد. احساسات او با گذشت زمان تحریف شد و آنها را در اعماق قلبش دفن کرد. رینکا، فرزند برادرش، پس از فرار از خانه نزد او آمد. او خیلی چهره خوبی دارد ... او بزرگ شد تا به زیبایی مادرش باشد. با رسیدن به سن بلوغ، سینهها و رانهایش حجم پیدا کرده که از لباس ملوانیاش نمایان میشود. احساسات ریووجی با دیدن رینکا که بسیار شبیه مادرش است دوباره ظاهر می شود. جنبه منطقی او پس از یافتن تصادفی یک داروی غرایز جنسی کاملاً از بین می رود. من این دختر را از بدو تولد می شناسم. او دقیقاً شبیه دختری است که من دوستش داشتم و بدنی بسیار زیبا و بالغ دارد... می توانم بگویم که نمی توانم برای مدت طولانی جلوی خودم را بگیرم."
خلاصه داستان: دنیای Sugar Daddies و دختران مدرسه ای که سعی می کنند کمی پول اضافی در کنار هم به دست آورند. این بود که دختر ناتنی اش درگیرش می شد؟!وقتشه یه درس بهش بدم
خلاصه داستان: این سرزمین پر از هیولاها است.. شهری متروکه که در تاریکی و گوشت تحریف شده پوشیده شده است.به خواهر دستور داده می شود تا زمینی را که یک شبه ویران شده است بررسی کند و با در نظر گرفتن مأموریت خود، به تنهایی از جنگلی عبور می کند که نور ماه در آن کم است.