خلاصه داستان: Yuuta Yamano و Shinomiya Natsuha با هم قرار می گذارند. اما به نظر می رسد که او نمی داند که او رابطه پنهانی را پنهان می کند که بیشتر از قرار ملاقات با او رضایت او را به همراه دارد.
خلاصه داستان: یک بیگانه با آمانو تصادف می کند و در حالی که بدن او را درست می کند، او را باهوش تر، ورزشکارتر، زیباتر می کند و به طور تصادفی اندازه سینه اش را حدود پنج فنجان افزایش می دهد. بیگانه سپس درخواست می کند که او را زیر نظر بگیرد، زیرا او به هر حال برای نظارت بر انسان ها به زمین آمده است و تا زمانی که سوگیوچی و آمانو را شاخ درآورده نمی بیند واقعاً کاری با او انجام نمی دهد. بیگانه سپس بدن آمانو را دستکاری می کند و او را وادار می کند تا با سوگیوچی رابطه جنسی برقرار کند.
خلاصه داستان: یوزوکی به مدت 1 سال در سالن ماساژ کار می کرد. از آنجا که او ماه آینده ازدواج می کند، کار را متوقف می کند و می خواهد روی زندگی خانوادگی جدید خود تمرکز کند. پس از توقف کار، یوزوکی شروع به لذت بردن از زندگی جدید خود در ازدواج با معشوق دیرینه خود می کند. با این حال، کار شلوغ شوهر برای یوزوکی و کوچولو فقط زمان کمی برای عاشقانه دارند. تا زمانی که شوهر کارمند ارشد دفتر خود را به یوزوکی که زمانی مشتری وفادار یک سالن ماساژ بود، معرفی کرد. و در آینده زندگی یوزوکی چه اتفاقی خواهد افتاد؟
خلاصه داستان: یک روز، پسری به نام کاشیما یوجی توسط مردی مرموز به او بازیی می دهد. او آن را به خانه می آورد و سعی می کند با خانواده اش بازی کند. بازی به او دستور میدهد کاری را انجام دهد...
خلاصه داستان: پس از یک رشته شغل ناموفق، کیچی اویامادا در یک کافه کوچک مانگا کار می کند. به نظر می رسد همه چیز از روز اول به خوب نظر می رسد. بهترین دوست او مدیرش است و او در کنار ری سوزوکاوا دختری زیبا کار می کند. همچنین، دوست ناز دوران کودکی او، کوررو هیراگی، یک فرد معمولی است - ولی او و همگی بزرگ شده اند!
خلاصه داستان: روایت یک داستان عاشقانه در مورد خانواده ای ساده که فرزندی ندارند. زمانی را در پایان سال صرف کنید و منتظر طلوع خورشید در سال جدید باشید. با این حال، شرایطی که نمی توان هماهنگی ایجاد کرد، در شب سال نو ایجاد شد
خلاصه داستان: دختری مرموز در حال خواندن کتابی بود که هر روز در همان حالت نشسته بود. تا اینکه یک روز پسری که بعد از بازی از دوستش جدا شد سعی کرد به دختر سلام کند. پسر که کنجکاو بود دختر چه می خواند، پرسید: «در مورد چی می خوانی؟» با لبخند شیرین دختر پاسخ داد: «بیا کنارم بنشین تا به تو بگویم چه می خوانم». دختر یک داستان جنسی از کتابی که خوانده بود تعریف کرد. دختر بعد از خواندن آن گفت: خانه من همین نزدیکی است، میخواهی به خانه من بیایی؟
خلاصه داستان: در همان روز اول، تقریباً بلافاصله با راز میتسوکی و مینامی آشنا شدم. سپس در مورد ماهیرو، خواهر کوچکتر معلم کلاسیک کوجی هیناکو، و بهبود خیره کننده نمرات او شنیدم. سپس نشانه هایی از مانورهای در پشتی هیناکو را کشف کردم. اکنون بر عهده من است که این دانش آموزانی که قوانین را زیر پا می گذارند، بازپروری کنم.