خلاصه داستان: چه وضعیت مسخره ای، باید هر 3 ساعت جق بزنه وگرنه تخماش منفجر میشه؟ این کسشعره.""یعنی چی با دو دست شکسته اومده... توقع داری من ازش مراقبت کنم؟"
خلاصه داستان: یک روز، پسری در حالی که او در بیرون بازی می کرد، یک چهره شبح وار را از دور می بیند - به شکل یک غول زن. او از ترس جانش به داخل خانه برگشت. پدر و مادرش تمام تلاش خود را برای محافظت از او در برابر این روح شیطانی انجام دادند. با وجود تمام تلاشهایشان، شیطان موفق شد وارد خانه شود...
خلاصه داستان: کارمندی ساده در یک سفر کاری طولانی به توکیو،چشم اش به بروشوری با تبلیغ یک سرویس ویژه می افتد. به سرعت تماس گرفته و سفارش ویژه را می دهد و در یک چشم به هم زدن آنها در اتاق او ظاهر می شوند ...