خلاصه داستان: روایت یک داستان عاشقانه در مورد خانواده ای ساده که فرزندی ندارند. زمانی را در پایان سال صرف کنید و منتظر طلوع خورشید در سال جدید باشید. با این حال، شرایطی که نمی توان هماهنگی ایجاد کرد، در شب سال نو ایجاد شد
خلاصه داستان: یک روز، پسری به نام کاشیما یوجی توسط مردی مرموز به او بازیی می دهد. او آن را به خانه می آورد و سعی می کند با خانواده اش بازی کند. بازی به او دستور میدهد کاری را انجام دهد...
خلاصه داستان: دختری مرموز در حال خواندن کتابی بود که هر روز در همان حالت نشسته بود. تا اینکه یک روز پسری که بعد از بازی از دوستش جدا شد سعی کرد به دختر سلام کند. پسر که کنجکاو بود دختر چه می خواند، پرسید: «در مورد چی می خوانی؟» با لبخند شیرین دختر پاسخ داد: «بیا کنارم بنشین تا به تو بگویم چه می خوانم». دختر یک داستان جنسی از کتابی که خوانده بود تعریف کرد. دختر بعد از خواندن آن گفت: خانه من همین نزدیکی است، میخواهی به خانه من بیایی؟
خلاصه داستان: در همان روز اول، تقریباً بلافاصله با راز میتسوکی و مینامی آشنا شدم. سپس در مورد ماهیرو، خواهر کوچکتر معلم کلاسیک کوجی هیناکو، و بهبود خیره کننده نمرات او شنیدم. سپس نشانه هایی از مانورهای در پشتی هیناکو را کشف کردم. اکنون بر عهده من است که این دانش آموزانی که قوانین را زیر پا می گذارند، بازپروری کنم.
خلاصه داستان: داستان عشقی بین نی چان به نام سانا و برادر کوچکترش به نام یوشیهارو، از یوشیهارو شروع می شود که هر روز لباس زیر نی چان خود را که روی کاناپه می خوابد می بیند و شروع به هوس دیدن زیبایی بدن نی چان خود می کند.
خلاصه داستان: یومی همسر ایده آلی است که هر مردی می تواند بخواهد. او زیبا، مهربان و دلسوز است. با این حال او از شوهرش رازی را پنهان می کند. جنبه دیگری از او وجود دارد که او از آن بی خبر است. او نگران است که شوهرش از راز تاریک او مطلع شود، اما در عین حال بدنش از هیجان و شادی لذت می برد. شوهرش سرانجام متوجه می شود و…