خلاصه داستان: یک روز، پسری به نام کاشیما یوجی توسط مردی مرموز به او بازیی می دهد. او آن را به خانه می آورد و سعی می کند با خانواده اش بازی کند. بازی به او دستور میدهد کاری را انجام دهد...
خلاصه داستان: وقتایی که مامان میلکی چان به خارج از شهر سفر میکنه، وظیفه مراقبت از پسرشو به اون میسپاره. میلکی چان که فکر میکنه تنها کسیه که اونو درک میکنه، با خوشحالی این کارو قبول میکنه. با این حال، وقتی اون برای ناهار پایین نمیاد، میلکی به اتاقش میره و اونو در حال خودارضایی با هنتای میبینه و تو اتاقش یه کتاب در مورد داشتن سکس با دخترا پیدا میکنه، بنابراین تصمیم میگره خودش داوطلب بشه تا اون بتونه چیز واقعیو یاد بگیره و تجربه کند - ولی تا زمانی که میلکی یه لباس خاص نپوشه، یه جای کار میلنگه!
خلاصه داستان: روایت یک داستان عاشقانه در مورد خانواده ای ساده که فرزندی ندارند. زمانی را در پایان سال صرف کنید و منتظر طلوع خورشید در سال جدید باشید. با این حال، شرایطی که نمی توان هماهنگی ایجاد کرد، در شب سال نو ایجاد شد
خلاصه داستان: یک شوالیه لونا برای نجات شاهزاده جیل که ربوده شده است بیرون می رود. او در حین جمعآوری اطلاعات، خود را به یک تاجر برده باتل میفروشد. از سوی دیگر، جیل در حراج برده های زیرزمینی مهار می شود. در آنجا او به عنوان یک شی برای فروش به نمایش گذاشته می شود و در نهایت *** خود را از دست می دهد. با وجود تلاش لونا برای نجات او، لونا نیز به دست شرور می افتد. کلس می آید تا آنها را نجات دهد، اما...
خلاصه داستان: دختری مرموز در حال خواندن کتابی بود که هر روز در همان حالت نشسته بود. تا اینکه یک روز پسری که بعد از بازی از دوستش جدا شد سعی کرد به دختر سلام کند. پسر که کنجکاو بود دختر چه می خواند، پرسید: «در مورد چی می خوانی؟» با لبخند شیرین دختر پاسخ داد: «بیا کنارم بنشین تا به تو بگویم چه می خوانم». دختر یک داستان جنسی از کتابی که خوانده بود تعریف کرد. دختر بعد از خواندن آن گفت: خانه من همین نزدیکی است، میخواهی به خانه من بیایی؟