خلاصه داستان: آندو آینا دختری فعال است که دوست دارد معلم اتاق خانه اش، تاناکا را مسخره کند. آینه از او می پرسد که آیا او یک روز باکره است و او تصمیم می گیرد باکره او را بگیرد. و به این ترتیب، او توسط دختری که بسیار کوچکتر از او است گرفته می شود…
خلاصه داستان: با خودش گفت: "فقط این یک بار..."
به او ظلم شده و همه علیه او هستند، من فقط باید این لطف را به او بکنم.
او نمی دانست که بعد از اولین بار، او جواب نه را نمی پذیرد...
خلاصه داستان: پادشاهی صلح آمیز و مرفه اکنون به پادشاهی شهوت و فساد سقوط کرده است. از آنجایی که دو زن بالاترین رتبه در خیابانها آلوده میشوند، چیز زیادی از پادشاهی درخشانی که زمانی وجود داشت باقی نمانده است.
خلاصه داستان: او سالها با نگهبانی از خانه خود در انجام وظیفه خود پیگیر بوده است. با این حال بسیاری از شلخته های جدید به خانه او می روند و تهدید می کنند که ارث او را بگیرند.
اولین هدف اصلی باید ازدواج دختر با خانواده به امید بردن ارث او باشد. باید با او برخورد کرد
خلاصه داستان: زمان تعطیلات در جزیره کویری است! من نمی توانم صبر کنم تا آنجا در ساحل بروم!
این جزیره بسیار ارزان بود، بنابراین امیدوارم اتفاق بدی رخ ندهد...
خلاصه داستان: ارین مزدوری است که زمانی در آستانه مرگ بود، اما توسط شب روح یک روح شمشیر نجات یافت. از آن به بعد آنها با هم سفر می کنند، این داستان این دو است.
خلاصه داستان: شهرت و ثروت در انتظار کسانی است که به اندازه کافی شجاع هستند تا در بخش های دورافتاده سیاره سرمایه گذاری کنند. این مناطق پر از هیولا که عمدتاً خالی از سکنه و پوشیده از جنگل های انبوه هستند، در سنگ معدنی مرموز به نام Nova Stone فراوان هستند. سنگ مورد علاقه سرشار از انرژی است، و کسانی که در شکار خود موفق می شوند، ناچارند مقادیر ناپسندی از ثروت را به دست آورند. با این حال، مرز مکان وحشتناکی است. تنها کسانی که می توانند از ویرانی قریب الوقوع سکونتگاه های انسانی جلوگیری کنند، شکارچیان هستند. از آنجایی که اسلحههای آنها با نیروی Nova Stone قادر به غلبه بر جانوران هستند، این روحهای شجاع وظیفه حفاظت از شهرهای بیدفاع را دارند.
اریکا امبر که در جوانی یتیم شده بود توسط یک شکارچی به دام افتاد و به عنوان جانشین او بزرگ شد. با این حال، او یک انسان معمولی نیست. اصل و نسب الف های او برای اریکا در تمام زندگی اش یک راز باقی مانده است. او با امید به کشف بیشتر در مورد اجداد خود، به اعماق جنگل های ناشناخته می رود و تمدن را پشت سر می گذارد. اما قبل از عزیمت، او تصمیم می گیرد برای آخرین بار ازول - پسر یک شکارچی که اخیراً مرده - ملاقات کند. در یک صحبت صمیمانه، پسر نشان می دهد که شکارچی را تحسین می کند و عمیقاً عاشق او است. با بخت و اقبال، این احساس متقابل است، و خاطره عشقبازی پرشور که در پی میآید احتمالاً اریکا را در طول شبهای طولانی و سرد در طول سفرش گرم نگه میدارد.
[نوشته شده توسط MAL Rewrite]