خلاصه داستان: قهرمان این بار ماکوتو است، یک دختر متوسط، اگر نگوییم با استعداد. داستان با اعتراف گرفتن او در غروب خورشید شروع می شود. او اعتراف را می پذیرد، اما همه چیز از یک بوسه در آن شب پیش نمی رود. دوست پسر تازه منصوب شده او به خانه او می رود، جایی که ما برادر خوانده اش را نشان می دهیم که از پنجره با لبخندی شیطانی به آنها نگاه می کند.